ساعت ۷شب است و آماده رفتن به منزل شدهام... تلفن زنگ میخورد:
- سلام قربان... صدای وکیل؟
میخواستم با جناب مهاجری صحبت کنم.
- سلام... مهاجری هستم اما دفتر تعطیل شده...
- من خیلی خیلی عذر میخوام امر واجبی بود که در ساعت تعطیل مزاحم شدم.
موسوی هستم... از قطر تماس میگیرم... تلفن شمارو از شعبه اول بازپرسی دادسرا گرفتم خیلی اصرار کردم یه وکیل خوب به من معرفی کنن که بالأخره یکی دلش سوخت و شماره شمارو بمن داد.
- لطف دارید... امیدوارم اینطور برداشت نکرده باشید که من با اونها آشنایی دارم و کارتون سریعتر انجام میشه چون من اونها رو نمیشناسم، لطف داشتن منو معرفی کردن. حالا موضوع چیه؟
- شما بزرگوارید استاد؛ همونطور که عرض کردم، چند ساله در قطر هستیم البته خونه و زندگیمون تهرانه و سالی هم چند ماه تهرانیم.
برادر کوچکتری دارم که پزشک متخصصاند. ایشون چند روز قبل جهت شرکت در سمیناری به تهران اومدن که حین رانندگی به یک موتور سوار میزنن و طرف مصدوم میشه، غافل از اینکه ماشین هم دو ماهه بیمهاش تموم شده بوده و ما نمیدونستیم.
از دیروز برادرم رو بازداشت کردن و براش قرار کفالت ۵۰میلیونی صادر شده، ایشون هم این مقدار وجه نقد همراهش نیست که بپردازه و بیرون بیاد.
با دادگاه تلفنی صحبت کردم که این مبلغ رو از قطر به حساب دادگستری واریز کنیم، گفتن شدنی نیست؛ وقتی با استیصال من روبرو شدن همفکری کردن و شماره شما رو دادن که از طریق شما این کارو انجام بدیم.
- پس میخواید این مبلغ رو توسط کسی به ما برسونید که برای دادگاه واریز کنیم و برادرتون رو آزاد کنیم.
- احسنت؛ برادرم فردا پرواز داره، اگه بشه ایشون رو به پرواز برسونید خیلی عالی میشه؛ در مرحله بعد هم پرونده رو پیگیری بفرمایید و ماشین رو از توقیف آزاد کنید و تحویل بگیرید.
استاد! اگه ممکنه یه شماره حساب بدید من تا نیمساعت دیگه این پول رو مستقیم به حساب خودتون واریز میکنم که کارها سریعتر انجام بشه؛ حقالزحمه خودتون هم بروی چشام تقدیم خواهم کرد.
- قابل شما رو نداره اگه صلاح میدونید فعلا شصت میلیون واریز بفرمایید که یه وقت احیانا به پول نیاز شد کم نیاریم، کم و زیادش رو بعدا درست میکنیم.
- پس اجازه بدید فعلا ۵۵میلیون واریز کنم، نیاز شد باز سریع واریز میکنم؛ بعدا که برای تحویل خودرو خدمت رسیدیم و قرارداد امضا شد باز هم خدمتتون خواهم بود.
- بسیار خوب... شماره حسابو یادداشت کنید.
- اگر شماره کارت بدین بهتره، سریعتر انجام میشه؛ فقط دو تا کارت بدین که امکان جابجایی وجود داشته باشد.
- چند لحظه... یادداشت کنید:
۶۰۳۷... این شماره کارت ملی و
۶۱۰۴... اینم شماره کارت ملت.
- ممنونم تا نیمساعت دیگه ۵۵تومن واریز میشه؛ انشالله که با دست توانای شما و همکاراتون برادر ما هم زودتر برگرده...
میدونید استاد ما پرونده زیاد داریم. امیدوارم به زودی شما رو از نزدیک زیارت کنم و زمینه همکاری بیشتری با هم پیدا کنیم ما به دنبال دوست بزرگواری مثل شما میگشتیم.
راستی یک شماره همراه هم لطف کنید که بتونم راحت با شما در ارتباط باشم.
تماس تمام شد احساس خوبی دارم و از خودم راضیام؛ هم اینکه در دادگستری و میان مردم شناخته شده و خوشنام هستم و هم این که تونستم یک موکل توانمند جدید به موکلین خودم اضافه کنم.
پس از نیمساعت باز گوشی من زنگ میخوره...
- سلام استاد... موسوی هستم اگه ممکنه این شمارهها رو یادداشت بفرمایید:
شش هزار و ششصد و سی و هفت دلار از حساب شماره... بانک... با کد پیگیری... و شماره حواله... به حساب بانک ملی واریز شد.
همچنین مبلغ شش هزار و صد و نود و پنج دلار از حساب شماره... بانک... با کد پیگیری... و حواله... به حساب بانک ملت براتون واریز کردم.
- ممنونم، البته هنوز پیامکش بمن نرسیده...
- همین... باید زحمت بکشید شماره حوالهها را به بانک خودتون اعلام کنید تا مبالغ به حسابتون واریز بشه البته لازم هم نیست تا فردا صبر کنید از طریق عابر بانک هم میشه شماره حوالهها رو اعلام کرد. دیگه سفارش نکنم امیدوارم فردا اول صبح همکارانتون به دادسرا برن.
لحظهای جا میخورم...
امان از بدبینی ما وکلا، شیطان را لعنت میکنم:
- من موکلین خارج از کشور زیاد داشتم هیچوقت برای دریافت پول نیاز به مراجعه به عابر بانک نبوده اگرچه الان هم دسترسی ندارم.
- درست میفرمایید اینجا حسابهای ما ارزی هستن، عجله داشتم زودتر پولو به شما برسونم اگر حساب ارزی داشتین نیازی به این کار نبود.
- خب میگفتید حساب ارزی اعلام میکردم شما هم راحتتر بودید! البته الان هم دیر نشده...
- متأسفانه من واریز کردم و تا ساعت ۱۲شب هم باید وصول بشه وگرنه بلوکه میشه؛ اگر مشغله دارید و گرفتارید یکی از کارمندان شما هم میتونن... خیلی سریع انجام میشه.
تعجب کردهام:
- بسیار خب اجازه بدید ببینم چکار میکنم.
به موضوع کاملا مشکوک شدهام اما ادب و متانت طرف مقابل اجازه نمیدهد صریح و بیتعارف صحبت کنم از شما چه پنهون کمی هم مردد هستم...
با دوستی تلفنی مشورت میکنم و شکم به یقین تبدیل میشه با خودم میگم بله بهتره خونه برم... امشب کاسب نیستم.
در حال عبور از عابر بانک هستم و به این استاد زبردست جناب موسوی فکر میکنم... نیمساعتی هم گذشته... باز گوشی زنگ میخورد و با ادب و احترام، پیگیر موضوع است و اعتمادسازی میکند.
شروع میکنم سوالاتی بپرسم که دچار تناقص شود اما اطلاعات حقوقی خوبی دارد و با اعتماد به نفس و دقیق پاسخ میدهد ناچارم پرده حیا و تعارف را کنار بزنم و صریح و قاطع صحبت کنم.
- میدونید... واقعیتش از اینکه گفتید به عابر بانک مراجعه کنم به صحبتهاتون شک کردم از یک دوست بانکی پرسیدم، به من گفت نیازی به این کار نیست.
دروغ چرا من الان جلوی عابر بانکم احتمالا بعدش از من خواهید خواست که زبان دستگاه رو به انگلیسی تغییر بدم که من رو در منوهای مختلف برنامه بچرخونید و در آخر حساب رو خالی کنید بعدش برید سراغ کارت دوم و حواله دوم و...
من عذر میخوام بابت صراحتم، قطعا چنین قصدی ندارید اما اگر در گفتار خودتون صداقت دارید که من هم چنین اعتقادی دارم لطفا به شکلی متعارف و بهتری مثلا از طریق دوست و آشنایی وجه رو به حسابم منتقل کنید و اجازه بدید من فکرم درگیر حل مشکل برادر شما و کارهای فردا بمونه.
- عجیبه که چنین فکری در مورد من کردید استاد؛ مطمئن باشید من با شما صادق هستم البته به شما حق میدم جامعه بدی شده اما باور کنید اگر راه سریعی بود حتما اون کارو انجام میدادم...
کوتاه نمیآید و سماجت دارد و اصرار دارد من را پای عابربانک ببرد...
حربه آخری که در ذهن دارم را بکار میبرم.
- ممنونم که منو درک کردین و بهم حق میدین... راستش من بدون اجازه و از باب احتیاط یه کاری کردم... موضوع رو به دوستانی که در آگاهی دارم منعکس کردم و اونها از من خواستند گفتگو با شمارو سه دقیقه ادامه بدم که خط شمارو بررسی کنن البته عذر میخوام زودتر نگفتم به پاک دستی شما اطمینان داشتم...
و ناگهان تلفن قطع شد.
با خودم گفتم خدارو شکر... اگه وکیل معروفی هم نیستم باز جای شکرش باقیه وکیل مالباختهای هم نشدم.
پی نوشت:
- اینگونه دزدیها، شیوههای متنوعی دارد؛ شخصی با من تماس گرفته بود و میگفت: سارق با ایجاد تصادف ساختگی با خودروی پارک شدهام، شماره موبایل گذاشته بود و بعد با اعتمادی که ایجاد کرد به بهانه پرداخت خسارت، من رو جلوی عابربانک برد و موجودی حسابم رو خالی کرد.
- با آگاهی تماس گرفته بودم و اطلاع دادم شاید برنامهای برای شناسایی چنین افرادی داشته باشن اما نداشتن فقط توصیه کردن سمت عابر بانک نرم.
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
عزت نفس
راز تداوم زندگی خانوادگی
امروزه در دنیای مدرنی زندگی میکنیم که تکنولوژی همه چیز رو به تسخیر خودش در آورده و در فرهنگ ما نفوذ کرده اما حواسمون باید باشه که این دنیای مجهز و پر از وسایل ارتباطی، ما رو از «اصل زندگی» و «دنیای شیرینی» که داریم، یه وقت دور نکنه.
اگه واقع بین باشیم و دقت کنیم، میبینیم که همهی این ابزارهای ارتباطی در کنار تمام مزایاشون، خیلی از ارزش ها رو کمرنگ کردن و باعث پیدا شدن خیلی از مشکلات اجتماعی و خانوادگی شدن.
امروز توی دفتر از بین تلفنهایی که میشد و مشاورههایی که به مخاطب هامون میدادیم با موردی برخوردم که جای تاسف داشت و برای لحظاتی من رو از این دنیای جدید و به اصطلاح مدرن بیزار کرد.
آقای جوانی بود که میخواس باهام مشورت کنه و راجع به همسرش چیزهایی بگه. صداش علیرغم جوانی، صدای یه آدم شکست خورده بود.
میگفت چند ماه پیش به مناسبت تولد همسرش براش یه گوشی موبایل گرون قیمت خریده؛ طبعا اون پیش خودش فکر میکرده با این کار همسرش رو بینهایت خوشحال و سورپرایز میکنه و باعث گرمتر شدن عشقشون میشه، غافل از این که همین گوشی باعث فاصله و اختلاف توی زندگیشون شده بود. میگفت که همسرم بیشتر مواقع و حتی وقتی که من خونه هستم حواسش فقط به گوشیه و همین مسئله چندین بار باعث بحثمون شده.
حرف دلش این بود که وابستگی زنم به گوشیش، زندگیمونو خراب و همسرم رو گستاخ کرده تا جاییکه احساس میکنم اولویت زندگیش من نیستم بلکه اون گوشی لعنتیه. وقتی هم اعتراض میکنم من رو یک آدم قدیمی، بدبین و شکاک خطاب میکنه!
میگفت: «یک بار که بحث میکردیم همسرم به من گفت که دیگه داری حالمو بهم میزنی و خیلی راحت بیان کرد که یه ذره مثل پسرهای گروه تلگرام جذاب و به روز باش و ازشون یاد بگیر... راستشو بخواید به روی خودم نیاوردم ولی این حرفش من رو شکست... خیلی ناراحت شدم و نمیدونستم چی بگم و چه جوابی بدم...»
برام تعریف کرد: «یک شب که همسرم خواب بود گوشیش رو برداشتم و محتویاتش رو چک کردم. شوکه شدم وقتی دیدم که از طریق تلگرام با کسی ارتباط داره و چت میکنه، نمیدونستم باید چیکار کنم، خیلی تصمیمها از سرم گذشت ولی هرطوری بود خودم رو کنترل کردم چون فکر میکردم بهتره به روی خودم نیارم و پرده حیای بینمون دریده نشه...»
رفتارش قابل درک بود بینوا بین دلش و غیرتش گیر بود و نمیتونست تصمیمی بگیره... دوس داشت دردش رو بگه و سبک بشه اما خجالت میکشید ادامه بده، چون احساس حقارت داشت. علیرغم صدای زیبا و بیان متینش، صلابتی در گفتارش نبود؛ راست میگفت... تخریبهای همسرش واقعا شکسته بودش و اعتماد بنفسش از دست رفته بود.
خلاصه حرفهاشو به سختی جمع کرد و پرسید که راه چارش چیه؟ همسرش رو دوست داره... چکار کنه از دستش نده و عزت نفس و غرورش نشکنه؟
راستش از این نمونه حکایات زیاد در دفاتر وکلا وجود داره...
مشکل این جوون عزیز ما بهانهای شد که امشب کمی پرحرفی کنم و در چند خط از تجربیات خودم براتون بگم:
یکی از دلایلی که باعث جدایی و طلاق یک زوج میشه خروج از کفویت و همسطحی اونها برابر یکدیگره.
بعنوان مثال زیاد دیدیم وقتی مرد، پولدار میشه یا خانمی سرکار میره و استقلال مالی پیدا میکنه یا مثلا هرکدوم از اونها وقتی وارد دانشگاه میشن اگر این تغییرات به شکلی باشه که برابری و همسنگی اونها بهم بخوره، زندگی اونها وارد بحران طلاق یا مشکلات مشابه اون میشه.
از طرفی یادمون باشه همه ما آدمها از افرادی که بخوان آویزون ما بشن و مثل افراد فلج، وبال گردن ما قرار بگیرن در دراز مدت منزجر میشیم.
امان از روزی که مرد، زنش رو در سطح و اندازه خودش نبینه یا برعکس، خانمش اونو حقیر و ریز ببینه.
همانطور که زن و مرد باید از تکبر و غرور بیجا بپرهیزن در عین حال موظفند مراقب کوچک شدن شخصیت و عزت نفسشون در مقابل شریک زندگی باشن و خدای نکرده اجازه ندن چنین اتفاقی بیفته.
زیاد دیدم زن ها و مردهایی که خودشون رو خوار و خفیف کردن بلکه زندگیشون پابرجا بمونه اما نتیجه کاملا برخلاف انتظارشون بوده چرا که با این کار بیشتر از چشم طرفشون افتادن.
عزت نفس موهبت الهی و یه هدیه از خداست که سرمایه ما برای شکست ناپذیری در زندگی و بالا بردن ایستادگی برابر مشکلاته. نباید این عزت خدادادی رو ارزون خرجش کنیم و اجازه بدیم کسی به اون دست اندازی کنه.
امام صادق علیه السلام میفرماید: "من با نفس خود هیچ موجودی را برابر نمیکنم، جز پروردگارم.
تمام دنیا و غیر خدا با این گوهر نفیس هم ارز نیست."
(بحارالانوار، ج 47، ص 25.)
#محمد_فلاحی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
https://t.me/khateratevakil
https://sedayevakil.com/
کلاهبردار شیک پوش
جوانی خوش برخوردیست حدودا ۳۵ساله، لاغر و نسبتا قد بلند است، کتشلوار نسکافهای رنگی پوشیده است؛ به گرمی با من دست میدهد و خودش را معرفی میکند.
مینشیند... حال و احوالی میکنیم... اما برای شروع دست دست میکند... من شروع میکنم:
- خب... در خدمتم!
با لبخندی میگوید:
- من کلاهبرداری میکنم... (کمی مکث و لبخند) دیگه پیش شماها باید راستشو گفت!
هم تعجب کردهام و هم خندهام گرفتهاست:
- خوشبختم...!
با شوخی از وضعیت کسب و کارش میپرسم او هم دل خوشی ندارد.
ادامه میدهد:
- اومدم کمی از قوانین کسب اطلاع کنم.
جریان از این قراره که سه سال قبل با شخصی آشنا شدم که کارت پایان خدمت میگرفت همه مراحل رو هم قانونی انجام میداد.
- از همونا که بعد از ۶ماه، یکسال لو میره و کارت باطل میشه؟!
- نه؛ کارمون کاملا قانونی انجام میشد حتی با کارتهای ما پاسپورت گرفتن و از کشور هم خارج شدن.
نیاز نیست اثبات کنم که اشتباه میکند.
- علاوه بر پایان خدمت، مدرک تحصیلی هم میگرفتیم اما الان یکساله که دوستم دیگر تماسهای منو جواب نمیده.
نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده... از طرفی نمیخواستم مشتریهام بپرن... ردشون نمیکردم، پول و مدارک ازشون میگرفتم و قول و وعده میدادم.
خب امیدوار بودم برگرده یا من کس دیگهای پیدا کنم که هنوز هم کسی پیدا نکردم بتونه کار اونو انجام بده؛ الانم پولا خرج شده و مشتریا صبرشون لبریز؛ میخوان شکایت کنن؛ منم گفتم بیام پیش یه وکیل ببینم اوضاعم چطوره و چند چندم.
- پولا رو به حساب خودت واریز میکردن؟!
- نه. به کارت دوست دخترم، کارت اون دست منه؛ منم از کارت اون خرج میکنم.
- معمولا برای هر پایان خدمت چند میگیری؟
- سیزده میلیون، البته کم و زیاد هم داره، مثلا از جوونی تو سعادت آباد ۲۶تومن گرفتم؛ اگرم ببینم کسی فقیر و نداره کمتر میگیرم و کمکش میکنم.
با شوخی میگویم:
- پس دستت تو کار خیر هم هست...
جدی میشود:
- شوخی کردم کلاهبردارم به هر حال به ازاش خدمتی ارائه میدم.
- اما دیر یا زود کارتها کشف و ابطال میشه و استفاده کنندگان به اتهام استفاده از سند مجعول تحت تعقیب قرار میگیرن. اقلش اینه که یه سوء پیشینه براشون میخوره.
- اون وقت جرم من چیه؟
- متفاوته؛ اگه یکسال اخیرو در نظر بگیریم کلاهبرداری کردی اما قبلش اتهام جعل یا معاونت در جعل بهت میخوره.
نیشش باز میشود و سوت بلندی میزند:
- یه وقت فکر نکنی منم شوخی میکنم.
- دوست دخترم چی؟!
- اونم معاونت در جعل مرتکب شده مگر اینکه ثابت بشه از کارهای شما کاملا بیخبر بوده که تبرئه میشه اما در هر صورت نسبت به پولهایی که به حسابش واریز شده مسئولیت داره و باید برگردونه.
خلاصه یکی دو سوال دیگر هم میپرسد و در پایان خیلی شیک مثل یک جنتلمن با من خداحافظی میکند و از دفتر خارج میشود... گویی مدیرعامل یک شرکت مهم است.
نکات:
- جعل سند و استفاده از سند مجعول، دو جرم جداگانه اند؛ بنابراین کسی که کارت پایان خدمت را جعل کرده و کسی که از آن استفاده میکند، هر کدام باید مستقل مجازات شوند.
- مجازات جعل یا استفاده از کارت پایان خدمت جعلی: 1 تا 10سال حبس
- مجازات جعل یا استفاده از مدارک تحصیلی جعلی: 1 تا 3سال حبس
- مجازات کلاهبرداری: 1 تا 7سال حبس
#علی_مهاجری
#وکیل_دادگستری
#صدای_وکیل
https://t.me/khateratevakil
نباید بددلی کردن
گاهی برخی مردها به بیمارى بددلی مبتلا میشوند. بیمارى خانمانسوزی که زندگى را زهر و بنیان خانواده را خاکستر میکند.
چنین افرادی چون احساس عدمامنیت دارند، بیقرارند و آرامش از آنها سلب شده لذا معمولا زیاد بهانهگیرى میکنند و چون سوءظن دارند از در و دیوار، شاهد و قرینه پیدا میکنند.
بدتر از همه گاهى مادر، خواهر یا اطرافیان مرد هم در اثر غرضورزى، باور او را تایید میکنند که در این صورت دیگر آب خوش از گلوى هیچکس پایین نخواهد رفت.
از گفتگوی امروز بگویم... با صدایی گرفته شروع به صحبت کرد از صدایش معلوم بود که زیاد گریه کرده هر لحظه امکان داشت باز هم زیر گریه بزند. بغض خاص و لحن سخنش هنوز در گوشم طنین اندازست...
طبق عادت شغلی اول باید فقط گوش بدهیم تا رشته کلام از دستش خارج نشود:
_ نزدیک سی سالی میشه که ازدواج کردم. سهتا پسر دارم همهشون موفقاند و برای خودشون کارهای شدن.
من و شوهرم شهرستانی هستیم خودمون با هم آشنا شدیم البته اون وقتها مثل الان حرف از دوستی نبود؛ از اول تصمیم به ازدواج داشتیم، خانوادهها هم مخالفت نکردن و ازدواج ما شکل گرفت بعدا به تهران نقل مکان کردیم.
اون دوره من علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشتم، استعداد خوبی داشتم و مصمم بودم مثل بقیه خواهرام تا دکترا درسم رو ادامه بدم اما آشنایی و ازدواج باعث شد روز به روز علاقهام به نامزدم بیشتر بشه و توجهم به تحصیل کمتر؛ از طرفی امکان تهیه منزل و شروع زندگی رو نداشتیم به همین جهت نامزدی ما طول کشید.
رفت و آمدهای بیش از حد من به منزل مادرشوهرم کار دستم داد و در نامزدی بکارتم رو از دست دادم. بهرحال عاشقش بودم میخواستم کنارش باشم ازش عشق بگیرم و عشقم رو بهش نشون بدم؛ هرکاری میکردم تا از من و زندگیش راضی باشه و مثلا فکر خیانت به سرش نزنه.
بعدها تو زندگی مشترک هم سعی کردم زن سازگاری برای شوهرم باشم، با داشته و نداشته ساختیم و بچهها رو بزرگ کردیم؛ همسرم هم هرچی از خدا میخواست بهش داد و وضعش خیلی خوب شد.
زندگی ما با عشق شروع شد بعد از مدتی هم مثل همه زندگیها، معمولی شد اگرچه خوب بود و راضی بودم.
الان چندساله اخلاق و رفتار شوهرم تغییر کرده، حس میکنم اون آدم سابق نیست که به خاطر من هرکاری میکرد...
این سردی به مرور بیشتر شده... سر هر اتفاقی جروبحث میکنه و تهمت و حرفای زشت بهم میزنه، روز به روز بیشتر باهم جنگ میکنیم و حیایی بینمون نمونده.
اوایل فکر میکردم از روی عصبانیت و به قصد توهین بمن تهمت میزنه تا اینکه چند وقته خیلی جدی به من میگه از قبل نامزدی، تو دختر نبودی و این بچه ها از خون من نیستن!
تو پیش از من با مرد دیگهای رابطه داشتی و از من پنهون کردی و من الان هم میتونم بابت این پنهونکاری ازت شکایت کنم...
رفته همه اموال و داراییشو بنام برادرش کرده از ترس اینکه بخوام مهریه و حق و حقوق ناچیزمو به اجرا بذارم...
از طرفی در جایگاه یه زنیام که تهمت رابطه نامشروع بهم زده شده و احساس تلخی دارم، واقعا پاسخ اون عشق پاک و فداکارانه من، این نیست...
مکث بلندی میکند بغضش را فرو میخورد و ادامه میدهد:
- بعضی وقتا فکر میکنم جدا بشم، خودمو نجات بدم و دیگه این حرفای آزاردهنده رو نشنوم حق و حقوقم زیاد نیست بگیرم و یه گوشه ای تنها زندگی کنم... ولی بعدا حتما پشت سرم میگه: دیدید گفتم زیرسرش بلند بود؟ اصلا در و همسایه و فامیل چی میگن؟ نمیگن بعد این همه سال زندگی، دلیل جدایی چی بود؟! تو دوراهی موندم... حتی نمیتونم با بچههام درددل کنم.
تو سایت صدای وکیل شماره شمارو پیدا کردم و گفتم مشورت بگیرم... از نظر روحی و جسمی بهم ریختهام، چه کار کنم. تمام
چند نکته:
-دنبال پایان خاطره نباشید، این داستانها بیوقفه ادامه دارد.
- تجربه شخصیام نشان میدهد که غالب مردها در خصوص بکارت همسرشان شکهایی ولو اندک در دل دارند اگرچه هیچگاه بیان نکنند. بنظرم ضعف آموزشهای پیش از ازدواج در این زمینه کاملا مشهود است.
- قانون مجازات اسلامی ماده ۲۴۷:
هرگاه کسی به فرزند مشروع خود بگوید «تو فرزند من نیستی» و یا به فرزند مشروع دیگری بگوید «تو فرزند پدرت نیستی»، قذف مادر وی محسوب می شود.
- همان قانون ماده ۲۵۲:
کسی که به قصد نسبت دادن زنا یا لواط به دیگری[مثلا دوستش]، الفاظی غیر از زنا یا لواط به کار ببرد که صریح در انتساب زنا یا لواط به افرادی از قبیل همسر، پدر، مادر، خواهر یا برادر مخاطب[دوستش] باشد، نسبت به کسی که زنا یا لواط را به او نسبت داده است[مثل مادر یا خواهر دوست]، محکوم به حد قذف و درباره مخاطب اگر به علت این انتساب اذیت شده باشد، به مجازات توهین محکوم میگردد.
- مجازات قذف: ۸۰ ضربه شلاق حدی است.
- امان از مخدرهای صنعتی مثل شیشه، وقیحانهترین تهمتها را معتادان به همسران پاکشان میزنند.
#المیرا_پناهی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
sedayevakil.com
https://t.me/khateratevakil
صیغه، هوس، آبرو
از مشاوره امروز براتون بگم... با خانمی حدودا 40ساله مشاوره داشتم بنظر با اعتماد به نفس و جسور بود و اطلاعاتی حقوقی خوبی داشت ابتدا از خودش برایم گفت:
- الان 8-7 ساله جدا شدم پسرم 17سالشه برای تحصیل به خارج فرستادمش؛ آرایشگرم، دو ساله در زمینه خالکوبی (تتو) فعالیت دارم قبل از اونم تو خونه، دستگاه تکثیر سیدی و دیویدی داشتم و به فروشندههای سیدی میفروختم.
سه سال قبل با آقایی به اسم ناصر آشنا شدم... صیغه کردیم؛ متاهله اما مرد خوب و آبرومندیه؛ تو یه اداره دولتی سمتی داره، هیچوقت از جزئیات شغلش، آدرس منزل و محل کارش نپرسیدم و کنجکاوی نکردم فقط هرچی خودش دوست داشت برام میگفت. مثلا خودش بهم گفت که فعالیت آزاد تجاری هم داره و کارش چیه؛ از اول قرار شد چشمداشتی به اموال همدیگه نداشته باشیم هرچند ناصر هم دست و دلبازه و خیلی به من کمک میکنه اما من هم توقعی از اون ندارم.
این مطلبو تا اینجا داشته باشین...
من پارسال برای تعمیر یک وسیله الکترونیک به میدون توپخونه رفتم با تعمیرکار که اسمش محسنه صحبت میکردم که شغل منو جویا شد بعد پرسید آیا برای آقایان هم تتو میکنم که گفتم بله مشکلی نیست... از اینجا زمینه آشنایی و همکاری ما بوجود اومد البته به من پیشنهاد دوستی هم داد که گفتم همسر دارم و ازدواج موقت کردیم و دیگه تموم شد اما ارتباط کاری ادامه داشت... مشتری میآورد و پورسانت میگرفت زرنگ و زبوندار بود خوب مشتری جذب میکرد. در خلال این رفت و آمدها، جسته و گریخته از زندگی من، روابط من با ناصر و موقعیت اجتماعی ناصر اطلاعاتی بدست آورده بود مثلا فهمیده بود که ناصر چه روزهایی پیش من میاد، کارش چیه، متاهله، وضع مالی خوبی داره، ماشین گرونشو دیده و...
یک روز که با ناصر تو خونه بودیم چند نفر از پلیس امنیت زنگ زدن و با حکم قضایی، ریختن تو خونه؛ دنبال دستگاه تکثیر سیدی غیرمجاز بودن... ظاهرا توزیع کنندههای بازداشت شده آدرس منو داده بودن اما من یکسال بیشتر بود که از این کار بیرون اومده بودم دستگاهی نبود و مامورین هم دستشون به چیزی نرسید. پلیسها در حین بازرسی منزل، مدارک شناسائی ناصرو خواستن و هویتش رو بررسی کردن، وقتی فهمیدن همسر صیغهای منه برخورد زشت و بدی باهاش داشتند و اسم و مشخصاتش رو در گزارش ثبت کردن.
این حادثه تاثیر منفی در روحیه ناصر گذاشت خیلی ترسید، بعد از اون کمتر پیش من میومد و بیشتر احتیاط میکرد... مدتی طول کشید تا دوباره به منزل من پا بذاره.
از اون طرف محسن تیز و هفت خط بود بواسطه رفت وآمدهایی هم که به منزل من داشت و مشتری میآورد از این اتفاق باخبر شده بود البته من هم غافل از همه چیز برخی مسایل از جمله ترس و وحشت ناصر رو براش تعریف کرده بودم.
از این داستان چندماهیه میگذره... دو هفته قبل، شب هنگام که ناصر از منزل من خارج میشه باز مامورین نیروی انتظامی جلوش رو میگیرن و اونو تحت بازجویی قرار میدن ناصر هم که ترسو، تجربه قبلی رو هم فراموش نکرده به اونا پیشنهاد رشوه میده و... خلاصه اینکه تو ماشین خودش دوتا چک، یکی پنجاهمیلیونی و یکی هم صدوپنجاه میلیونی براشون میکشه و خودشو خلاص میکنه.
من تازه دو روزه که از موضوع خبردار شدم... با اصرار و التماس به بانک بردمش و در کمال تعجب دیدیم که چک صدوپنجاه میلیونی توسط محسن وصول شده.
الان هم خدمت شما رسیدم که بابت این موضوع شکایت کنیم هرچی به ناصر گفتم همراهم به دفتر شما بیاد قبول نکرد، میخواد از طریق من کمی اخبار و اطلاعات بگیره بعد خودش بیاد...
چند نکته:
- مبلغ چکها واقعیست.
- ناصر به من مراجعه نکرد و کمک نخواست و از نتیجه تلاشهایش با خبر نیستم.
- در این فقره چند جرم باهم واقع شده مثل جعل عنوان و استفاده از پوشش مامورین نیروی انتظامی و از همه بدتر جرم کلاهبرداری؛ چون ملاک جرم شدیدتر است پس عنوان اتهامی کلاهبرداری خواهد بود.
- اگر مجرمین سابقهدار و حرفهای باشند و اقرار نکنند، احتمال اثبات وقوع جرم زیاد نخواهد بود.
- وصول چک توسط محسن مهمترین خطای اوست عجیب است که چنین اشتباه فاحشی را مرتکب شده است.
- برخلاف شانس کم برای شکایت کیفری، شانس استرداد مبلغ چکها در دادگاه حقوقی زیاد است.
- جهت مطالعه بیشتر رجوع کنید به ماده556 قانون مجازات اسلامی و ماده1 قانون تشدید مجازات مرتکبین ارتشا، اختلاس و کلاهبرداری.
امام حسن مجتبی(ع):
السَّفیه، اَلأَحمقُ فی مالِهِ، اَلمُتهاوَنُ فیعِرضِه.
بیخِرد کسی است که مالش را ابلهانه مصرف میکند و نسبت به آبروی خود سهل انگار است. (بحار، ج ٧٨، ص ١١٥)
#علی_مهاجری
#وکیل_دادگستری
#صدای_وکیل
https://t.me/khateratevakil
آبروی بربادرفته
همه ی ما تو زندگیمون، محل کار، یا توی خیابان، بعضی وقتها به مسائلی برمیخوریم که پذیرش آنها خیلی سخت و گاهی غیرممکن است...
گاهی وقتها اتفاقهای زندگی دیگران در ذهن ما سوالهایی ایجاد میکند که هیچ جوابی برایش نداریم.
امروز در محل کارم نشسته بودم تا مثل روزهای دیگر تلفن که زنگ میخورد، آنرا برداشته و به سئوالات حقوقی مردم جواب بدهم.
تلفن زنگ خورد، گوشی رو برداشتم، خانم میانسالی پشت خط بود، سلام کرد و گفت:
- راستش راجع به مشکل بچههام میخوام چیزی بگم...
به سختی حرف میزد و مِن مِن میکرد، ازش خواستم که به من اعتماد کند و راحت حرف بزند...
ازم عذرخواهی کرد کمی بر خودش مسلط شد و شروع کرد به حرف زدن:
- پسرم وقتی داشته به خانه میومده، سرکوچه دو تا خواهرش رو تو یه ماشین با دو تا پسر غریبه دیده...
وقتی باهاشون روبرو شده، خواهرهاش رو در حالت بدی کنار اون پسرها دیده و نتونسته خودش رو کنترل کنه، باهاشون درگیر شده و شیشههای ماشین رو شکسته.
بغض سنگینی تو صداش بود... هم از من کمک میخواست و هم احساس شرمندگی میکرد... ادامه داد:
- خانواده آبروداری هستیم و سالهاست در این محل با خوشنامی زندگی کردیم مهمتر اینکه دخترهام اصلا اهل این کارها نبودن... هنوز هم باورم نمیشه... امیدوارم همه اینها یه کابوس باشه... میگفت آب شدن غرور پسرشو دیده... گریه نمیگذاشت راحت حرف بزند:
- بعد از دعوا، پلیس به در منزل ما اومد و گزارش تهیه کرد همه محل جمع شده بودن...
خانم میانسال از این موضوع هم احساس بیآبرویی داشت، میپرسید:
- حالا باید چکار کنم تا صاحب ماشین به پسرم رضایت بده دستمون هم خالیه... اصلا میتونم به خاطر دخترهام از اون پسرها شکایت کنم یا نه؟! لازمه دخترامو ببرم پزشکی قانونی!؟
ساکت مانده بودم... دخترهایش صغیر نبودند و جوابهایم خوشحال کننده نبود، این موضوع دقیقا از همون مواردی بود که ابتدای داستان گفتم... واقعا پاسخ مثبتی برایش نیست، میخواستم هرجوری شده با حرفی، صحبتی آرامش کنم... گفتم:
- شاید مزاحم دخترهاتون بودن یا اجبار و اکراهی در کار بوده پس اونها هم میتونن شکایت کنن چرا که حیثیت و آبروی خانوادگی اونها هم از بین رفته... اما هم من و هم مادر میدانستیم که اینطور نیست اگر شکایت هم میکردند باز بیشتر آبروی خود دخترها زیر سوال میرفت.
بعضی وقتها ما آدمها در شرایطی قرار میگیریم که نه راه پیش داریم و نه راه پس، این موضوع دقیقا برای این مادر اتفاق افتاده بود.
ماده 677 قانون مجازات اسلامی:
هر کسی عمدا اشیای منقول یا غیرمنقول متعلق به دیگری را تخریب کند یا به هر نحو کلا یا بعضا آنها را تلف کند یا از کار اندازد، به حبس از شش ماه تا سه سال محکوم خواهد شد.
#محمد_فلاحی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
sedayevakil.com
https://t.me/khateratevakil
طمعکاری
پرده اول:
پدر خانواده در بحبوحهی اوایل انقلاب برای دریافت حق اولاد بیشتر، شناسنامهای برای دختر نداشتهاش میگیرد، تا از مزایای عایلهمندی و سیستم توزیع ارزاق عمومی مثل کوپن و... بیشتر بهره ببرد. شاید برخی در دل بگویند: "بعضیها چقدر زرنگند..."
بگذریم... در سال ۶۸ پدر فوت میکند و اولین مشکل عیان میگردد چرا که برای انحصار وراثت و تقسیم ترکه نیاز به صاحب آن شناسنامه، امضا و اثر انگشت اوست؛ خصوصا برای فروش اموال غیرمنقول مثل منزلی که جزء ارثیه است.
پرده دوم:
وراث، بعداز چندسال فکر کردن و دست دست کردن بالاخره یکی از عروسهای خانواده را متقاعد کرده و عکس او را به شناسنامه مذکور الصاق میکنند، البته این کار با رضایت تمام ورثه انجام میشود و در عوض این کار هم سهمی را برای عروس در نظر میگیرند و قرار میشود که پس از تکمیل مراحل فروش خانه، شناسنامه را معدوم نمایند.
پرده سوم:
چند سال قبل مادر خانواده که حقوق مستمری پدر را دریافت میکرده، نیز به رحمت خدا میرود در حالی که نام این فرزند در شناسنامه مادر هم هست و فوتی هم برای این فرزند ثبت نشدهاست.
از طرفی این عروس خانم نیز با همسرش دچار جدایی و طلاق میشوند و هیچ تمایلی به ملاقات و همکاری وجود ندارد.
پرده آخر:
جدیدا یکی از پسرهای خانواده متوجه شده است که همسر سابق برادرش نه تنها شناسنامه را باطل نکرده، بلکه علاوه بر شناسنامه خویش با شناسنامه این دختری که اصلا وجود خارجی نداشته، کارت ملی هم گرفته و در تمام این سالها یارانه را هم دریافت کردهاست علاوه بر آن طی چند سالی که مادر خانواده نیز فوت شده است، حقوق بازنشستگی پدر را نیز با همین شناسنامه دریافت میکند...!
البته احتمال تخلفات بیشتری هم وجود دارد؛ مثل گرفتن دسته چک، صدورانواع ضمانتهای بانکی و غیربانکی، گرفتن پاسپورت و...
الان خانواده، خصوصا همسر سابقش همگی مصمم به طرح شکایت و تعقیب کیفری او هستند.
نتیجه این که خانم میبایست علاوه بر تحمل مجازات استفاده از سند مجعول یا تحصیل مال نامشروع، کلیه اموال بدست آورده را هم مسترد نماید و سالها ننگ سوءپیشینه را به پیشانی بکشد.
نکته:
دست درازی به حق الناس گناه بدی است.
بدتر اینکه آن حق الناس، بیت المال هم باشد.
بدتر از آن اینکه تو در گورستان بوده و سهمی نداشته باشی اما در گناه دیگران سهیم باشی.
گفت: چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پرکند یا خاک گوررر
#شادی_رادمهر
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
sedayevakil.com
https://t.me/khateratevakil
ارزشمندترین حقالوکاله
آنچه ذیلا نقل میشود، خاطرهای است قدیمی از یک وکیل متعهد و شریف دادگستری...
وقتی مأمور، اخطاریه دادگاه جنائی را بمن ابلاغ کرد که بوکالت تسخیری «غلام» تعیین شدهام مثل همه اخطاریههای دیگر هیچ احساسی بمن دست نداد. فردای آنروز به دادگاه مراجعه کردم تا از نوع اتهام و مفاد پرونده کسب اطلاع کنم. خلاصه این که متهم یک شب حین مشاجره زن بیگناهش را که حامله هم بوده با لگد مضروب میکند که بر اثر ایراد ضرب، زن و جنین فوت میکنند؛ دادستان هم برایش تقاضای اعدام نموده و چون فقیر و بیبضاعت است دادگاه مرا بعنوان وکیل تسخیری تعیین کرده است.
یک لحظه، طوفانی از خشم و ناراحتی وجودم را فراگرفت بخودم و کارم و قانون وکالت تسخیری نفرین کردم. آخر این چه شغلی است؟ چرا باید از چنین موجود پلیدی دفاع کنم و برخلاف میلم قبول وکالت کنم؟ البته این افکار مدت زیادی طول نکشید بهرحال وظیفه سنگین و مقدس من در سنگر عدالت آغاز شده بود نباید زود قضاوت میکردم... بخود آمدم پرونده را بستم و پیگیر ملاقات با موکل در زندان شدم...
ساعت 10 صبح بود که جوانی بسن 24 الی 25 سال در معیت یک مأمور مراقب به اتاق ملاقات آمد. جوانی روستائی کوتاه قد و فقیر با چشمانی نافذ و روحیهای قوی. توضیح دادم که دادگاه مرا بوکالت تسخیری تو انتخاب کرده است باید مرا محرم خودت بدانی و همه ماجرا را با جزئیات آن تعریف کنی تا کمکت کنم. با آرامش خاصی شروع بسخن کرد ماحصلش این بود که شب هنگام که از کار روزانه بمنزل آمده زندگانیش روبراه نبوده و با زنش دعوا و مرافعه کرده اما لگدی باو نزده؛ زنش از چند روز پیش مریض بوده و چند روز بعد از واقعه نزاع، فوت کرده و برادرهای زنش که از خرده مالکین متنفذ منطقهاند و با وی اختلاف داشتهاند او را متهم کرده و بکمک مأمورین محلی برایش پرونده ساختهاند ضمناً بمن گفت که جز یک مادر پیر که از یک چشم نابیناست هیچکسی در دنیا ندارد و زندگی مادرش هم با کار او تأمین میشود. خداحافظی کردم و از زندان بیرون آمدم میخواستم دنبال کارهای دیگرم بروم ولی فکر «غلام» آرامم نمیگذاشت، دوباره به دادگستری برگشتم، پرونده را گرفتم از برگ اول بدقت تمام اوراق را مطالعه کردم. گزارشها، اظهارات مطلعین، نظر بهدار محل که پیش از نظر پزشکی قانونی اظهار عقیده کرده بود، تحقیقات ژاندارمری، عقیده مقامات مربوطه و نتیجتاً نظر بازپرس و دادستان، همگی دلالت بر مجرمیت متهم داشتند در حالیکه غلام با زبانی ساده و خالی از شائبه بمن میگفت که بیگناه است؛ خود من هم با قرائت پرونده، صداقت او را باور کرده بودم اما همه چیز علیه او بود، راه دفاع مسدود به نظر میرسید.
به دنبال راهی، مدام اوراق پرونده را زیر و رو کردم سرانجام نظرم روی ورقه اظهارنظر بهدار محل متمرکز شد. کلمات «نفریت» و «عدم تکافوی قلب» و فوت، جلوی چشمم رژه رفتند. راستی فراموش کردم برای شما بنویسم که در نظریه پزشکی قانونی قید شده بود که در اثر لگدی که غلام به پهلوی زنش وارد آورده، کلیههای زن از کار افتاده و در نتیجه، مبتلا به «نفریت» شده و نفریت هم «عدم تکافوی قلب» داده و این مرض منجر بکشته شدن وی شده است؛ امیدی مثل برق در ذهنم درخشید خسته ولی خوشحال دفتر دادگاه را ترک کردم.
یک مطلب دیگر را هم فراموش کردم بگویم: یک شب در دفتر کارم نشسته و سرگرم کار بودم که منشی اطلاع داد پیرزنی قصد ملاقات دارد. پیرزنی تقریباً پشت خمیده، صورت سوخته و پرچین و چروک بود تا دیدم که از یک چشم نابیناست، دریافتم که با مادر «غلام» روبرو هستم. ملاقات سختی بود او میدانست که پسرش متهم بقتل است و دادستان هم برای او تقاضای اعدام کرده است با چشمی خونبار التماس میکرد که جان تنها کسش را نجات دهم. معلوم شد «غلام» همه چیز را برای او نوشته است. از وضع پیرزن منقلب و متأثر شدم و از او خواستم دعا کند و خداوند توفیق دهد تا بیگناهی پسرش را اثبات کنم.
بگذارید بقیه مطلب را مختصر بنویسم: لایحهای دادم و نظریه پزشکی قانونی را مخدوش و مخالف صریح اصول پزشکی اعلام نمودم تقاضا کردم محکمه از یکی دیگر از پزشکان قانونی و دیگر اطباء متخصص دعوت کند که تقاضایم پذیرفته شد. در جلسه محاکمه، اطباء صریحا نظر دادند که ممکن است یک زن حامله خود بخود دچار نفریت شود بدون اینکه بر کلیه او ضربهای وارد شده باشد.
شک در نظر قضات حاصل شد سپس با دلائل دیگری نظریه پزشک قانونی رد شد و نهایتا ثابت گشت که زن «غلام» قبلا مبتلا به «نفریت» بوده و بر اثر همین مرض هم بدرود حیات گفته است...
در مدت سه روز که مشغول دفاع در محکمه بودم مدام قیافه مغموم مادر و شبح خیالی «غلام» در نظرم بود. خسته ولی خوشحال بودم چون موفقیت را حدس میزدم.
بنگاهی سادهدل
مدیر یکی از بنگاههای مسکن و از همسایگان دفتر است، انسان موجه و خوشنامی هم هست، معمولا هر روز با هم سلام و علیکی داریم اما امروز بهم ریخته و گرفته است، سر راهم را میگیرد، عجله دارم، از او میخواهم که به سمت دفتر حرکت کنیم و صحبت کنیم. برخلاف همیشه از تعارفات کم میکند و سر اصل مطلب میرود:
منزل خوب و مناسبی داشتم، ۵سال قبل که بازار مسکن رونق گرفت دیدم برخلاف همکارها سرمایه مناسبی برای تجارت و خرید و فروش ندارم و معاملات مناسب رو از دست میدم، منزلو فروختم و جای دیگهای در سعادتآباد برای خانواده رهن کردم. در این مدت قرارداد اجاره رو هر سال تجدید میکردیم تا دو سال آخر که مالک خارج از کشور بود و به سبب اعتماد ایجاد شده، تمدید اجاره شفاهی و البته بدون افزایش انجام میگرفت.
دیروز سه نفر از دادگاه به منزل مراجعه و تقاضای بازدید خونه رو کردن، خانواده هم بدون هماهنگی با من اجازه بازدید دادن که بعدا مشخص شده وکیل بانک و کارشناس رسمی دادگستریاند و برای ارزیابی ملک اومدن.
علتو جویا شدیم عنوان کردن که این ملک در رهن بانک بوده و چون اقساط وام پرداخت نشده، بانک میخواد اونو به مزایده بذاره.
- ای وای... شما که خودت اهل فن هستی چرا اسناد و مدارک ملک رو کنترل نکردی که در رهن نباشه؟
- چرا، سال اول کنترل کردم اما سالهای بعد اعتمادم جلب شده بود؛ ظاهرا پس از اجاره به ما، ملک رو در رهن بانک گذاشتن و وام گرفتن.
- چقدر رهن کردی؟
- ۲۰۰ میلیون
- ارزش ملک چقدره؟
- حدود ۷۰۰ ، ۸۰۰ میلیون
- طلب بانک چنده؟
- اینطور که میگن با اصل و فرعش حدود ۱میلیارد و دویست میلیونی میشه.
حالا چی میشه؟ چه کاری میتونم بکنم؟
***
این نمونه، دامی است که برای مستاجران علاقمند به رهن، پهن میشود، البته در مواقعی که مبلغ رهن زیاد است، این خطر نیز پر رنگتر میشود.
وامهای سنگین بانکی را که نمیشود با کارمند یا کاسب ضمانت نمود، جوابگو نیست. باید از وثیقه های ملکی استفاده کرد که ارزش بیشتری دارند؛ از طرفی در رهن، عین ملک "مثلا آپارتمان" توقیف نمیشود فقط در سند آن قید میشود و سند در گرو بانک میرود و خود مالک میتواند از عین آن ملک استفاده کند یا آن را رهن و اجاره دهد.
حال اگر این مالک خدای نکرده انسان نااهلی باشد میتواند پس از گرفتن وام، ملک را هم رهن دهد و مثل داستان ما انسان دیگری را نیز بدبخت کند.
بگذریم که مالکان با زد و بند هایی که با کارشناسان میکنند، غالبا ملک را بیش از قیمت واقعی آن ارزش گذاری و کارشناسی میکنند تا مبلغ بیشتری وام بگیرند.
نکته:
در داستان ما مستاجر موظف است ملک را تخلیه نموده و تحویل بانک دهد.
مستاجر داستان ما صرفا میبایست مبلغ رهن خود را از موجر مطالبه نماید و هیچ ادعایی علیه بانک مسموع نیست.
#علی_مهاجری
#وکیل_دادگستری
#صدای_وکیل
https://t.me/khateratevakil http://sedayevakil.com/